روزی هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت
خلیفه از بهلول پرسید: اگر من غلام بودم چقدر ارزش داشتم؟
بهلول گفت: ۵۰ دینار
هارون برآشفت گفت: دیوانه، فقط لُنگی که به خود بسته ام ۵۰ دینار است.
بهلول گفت: من هم فقط لُنگ را قیمت کردم وگرنه خلیفه که ارزشی ندارد!
آهای کسی که دم از منقل و آتش میزنی!!! مواظب باش خودت در آتش خشم مردم نسوزی
ارزش تو به ندازه پنجاه دینار لباس تنته
خودت زیر سایه ی آقاست که تا همین جا هم موندی
رهبر اگر فرمان دهد جان را فدایش میکنیم
اگر به خاطر آقا نبود مطمئن باش طوفان این آتشی که تو بهش میگی منقل خودت و کابینه ت رو به درک میفرستاد.